گلچین رباعی
تاریخ : جمعه 28 بهمن 1390
نویسنده : فریبرز جوان

  

 

ابوسعید ابوالخیر

 

یا رب به محمد و علی و زهرا

یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا

کز لطف برآر حاجتم در دو سرا

بی‌منت خلق یا علی الاعلا

****

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکی

پروانه کجا و آتش طور کجا

****

در دیده بجای خواب آبست مرا

زیرا که بدیدنت شتابست مرا

گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی

ای بیخبران چه جای خوابست مرا

****

آن رشته که قوت روانست مرا

آرامش جان ناتوانست مرا

بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن

پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا

****

ای دلبر ما مباش بی دل بر ما

یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما

نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما

یا دل بر ما فرست یا دلبر ما

****

از چرخ فلک گردش یکسان مطلب

وز دور زمانه عدل سلطان مطلب

روزی پنج در جهان خواهی بود

آزار دل هیچ مسلمان مطلب

****

تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت

افکند دلم برابر تخت تو رخت

روزی بینی مرا شده کشتهٔ بخت

حلقم شده در حلقهٔ سیمین تو سخت

****

آنروز که آتش محبت افروخت

عاشق روش سوز ز معشوق آموخت

از جانب دوست سرزد این سوز و گداز

تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت

****

دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت

اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت

میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو

بر من دل کافر و مسلمان میسوخت

****

عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت

عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت

جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت

****

عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت

زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت

خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان

کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت

****

از بار گنه شد تن مسکینم پست

یا رب چه شود اگر مرا گیری دست

گر در عملم آنچه ترا شاید نیست

اندر کرمت آنچه مرا باید هست

****

از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست

وز جانب میخانه رهی دیگر هست

اما ره میخانه ز آبادانی

راهیست که کاسه می‌رود دست بدست

****

گر طالب راه حق شوی ره پیداست

او راست بود با تو، تو گر باشی راست

وانگه که به اخلاص و درون صافی

او را باشی بدان که او نیز تراست

****

یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست

بردار که بیحاصلی از حاصل ماست

الحمد که چون تو رهنمایی داریم

کز گمشدگانیم که غم منزل ماست

****

یاد تو شب و روز قرین دل ماست

سودای دلت گوشه نشین دل ماست

از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود

تا نقش حیات در نگین دل ماست

****

ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست

وین سوختگیهای من از خامی تست

مگذار که در عشق تو رسوا گردم

رسوایی من باعث بدنامی تست

****

ما را بجز این جهان جهانی دگرست

جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست

قلاشی و عاشقیش سرمایهٔ ماست

قوالی و زاهدی از آنی دگرست

****

سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست

آن یک نفس از برای یک همنفسست

با همنفسی گر نفسی بنشینی

مجموع حیات عمر آن یک نفسست

****

دل بر سر عهد استوار خویشست

جان در غم تو بر سر کار خویشست

از دل هوس هر دو جهانم بر خاست

الا غم تو که برقرار خویشست

****

آواز در آمد بنگر یار منست

من خود دانم کرا غم کار منست

سیصد گل سرخ بر رخ یار منست

خیزم بچنم که گل چدن کار منست

****

عشق تو بلای دل درویش منست

بیگانه نمی‌شود مگر خویش منست

خواهم سفری کنم ز غم بگریزم

منزل منزل غم تو در پیش منست

***

دیروز که چشم تو بمن در نگریست

خلقی بهزار دیده بر من بگریست

هر روز هزار بار در عشق تو ام

میباید مرد و باز میباید زیست

****

می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست

می‌گفتم عشق و می‌ندانستم چیست

گر یار اینست چون توان بی او بود

ور عشق اینست چون توان بی او زیست

****

ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست

ماییم به درد عشق تا جان باقیست

غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله

می خون جگر مردم چشمم ساقیست

****

دردا که درین سوز و گدازم کس نیست

همراه درین راه درازم کس نیست

در قعر دلم جواهر راز بسیست

اما چه کنم محرم رازم کس نیست

****

ای مقصد خورشید پرستان رویت

محراب جهانیان خم ابرویت

سرمایهٔ عیش تنگ دستان دهنت

سررشتهٔ دلهای پریشان مویت

****

گر درویشی مکن تصرف در هیچ

نه شادی کن بهیچ و نه غم خور هیچ

خرسند بدان باش که در ملک خدای

در دنیی و آخرت نباشی بر هیچ

****

در سلسلهٔ عشق تو جان خواهم داد

در عشق تو ترک خانمان خواهم داد

روزی که ترا ببینم ای عمر عزیز

آن روز یقین بدان که جان خواهم داد

****

از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر بارد

وز چشم ترم همیشه آذر بارد

در آتش عشق تو چنان بنشینم

کز ابر محبتم سمندر بارد

****

گفتار دراز مختصر باید کرد

وز یار بدآموز حذر باید کرد

در راه نگار کشته باید گشتن

و آنگاه نگار را خبر باید کرد

****

قدت قدم زبار محنت خم کرد

چشمت چشمم چو چشمه‌ها پر نم کرد

خالت حالم چو روز من تیره نمود

زلفت کارم چو تار خود در هم کرد

****

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد

و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

****

عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد

زهری که رسد همچو شکر باید خورد

هر چند ترا بر جگر آبی نبود

دریا دریا خون جگر باید خورد

****

دلخسته و سینه چاک می‌باید شد

وز هستی خویش پاک می‌باید شد

آن به که به خود پاک شویم اول کار

چون آخر کار خاک می‌باید شد

****

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد

****

تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد

عقل و خرد و هوش فراموشم شد

تا یک ورق از عشق تو از بر کردم

سیصد ورق از علم فراموشم شد

****

هوشم نه موافقان و خویشان بردند

این کج کلهان مو پریشان بردند

گویند چرا تو دل بدیشان دادی

والله که من ندادم ایشان بردند

****

یارم همه نیش بر سر نیش زند

گویم که مزن ستیزه را بیش زند

چون در دل من مقام دارد شب و روز

میترسم از آنکه نیش بر خویش زند

****

در مدرسه اسباب عمل می‌بخشند

در میکده لذت ازل می‌بخشند

آنجا که بنای خانهٔ رندانست

سرمایهٔ ایمان به سبل می‌بخشند

****

عاشق همه دم فکر غم دوست کند

معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند

ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم

هر کس چیزی که لایق اوست کند

****

خواهی که خدا کار نکو با تو کند

ارواح ملایک همه رو با تو کند

یا هر چه رضای او در آنست بکن

یا راضی شو هر آنچه او با تو کند

****

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند

گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری بود به شب بربندند

الا در عاشقان که شب باز کنند

****

دشمن چو به ما درنگرد بد بیند

عیبی که بر ماست یکی صد بیند

ما آینه‌ایم، هر که در ما نگرد

هر نیک و بدی که بیند از خود بیند

****

اول رخ خود به ما نبایست نمود

تا آتش ما جای دگر گردد دود

اکنون که نمودی و ربودی دل ما

ناچار ترا دلبر ما باید بود

****

ز اول ره عشق تو مرا سهل نمود

پنداشت رسد به منزل وصل تو زود

گامی دو سه رفت و راه را دریا دید

چون پای درون نهاد موجش بربود

****

آنروز که بنده آوریدی به وجود

میدانستی که بنده چون خواهد بود

یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر

کین بنده همین کند که تقدیر تو بود

****

زان ناله که در بستر غم دوشم بود

غمهای جهان جمله فراموشم بود

یاران همه درد من شنیدند ولی

یاری که درو کرد اثر گوشم بود

****

بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود

جز خوردن اندوه تو کارش نبود

در عشق تو حالتیش باشد که دمی

هم با تو و هم بی تو قرارش نبود

****

عاشق به یقین دان که مسلمان نبود

در مذهب عشق کفر و ایمان نبود

در عشق دل و عقل و تن و جان نبود

هر کس که چنین باشد نادان نبود

****

عاشق که غم جان خرابش نرود

تا جان بود از جان تب و تابش نرود

خاصیت سیماب بود عاشق را

تا کشته نگردد اضطرابش نرود

****

روزی که چراغ عمر خاموش شود

در بستر مرگ عقل مدهوش شود

با بی دردان مکن خدایا حشرم

ترسم که محبتم فراموش شود

****

روزی که جمال دلبرم دیده شود

از فرق سرم تا به قدم دیده شود

تا من به هزار دیده رویش نگرم

آری به دو دیده دوست کم دیده شود

****

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

گر جان بشود مهر تو از دل نشود

افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل

عکسی که به هیچ وجه زایل نشود

****

دلبر دل خسته رایگان می‌خواهد

بفرستم گر دلش چنان می‌خواهد

وانگه به نظاره دیده بر ره بنهم

تا مژده که آورد که جان میخواهد

****

یاد تو کنم دلم به فریاد آید

نام تو برم عمر شده یاد آید

هرگه که مرا حدیث تو یاد آید

با من در و دیوار به فریاد آید

****

گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار

****

لذات جهان چشیده باشی همه عمر

با یار خود آرمیده باشی همه عمر

هم آخر عمر رحلتت باید کرد

خوابی باشد که دیده باشی همه عمر

****

در بارگه جلالت ای عذر پذیر

دریاب که من آمده‌ام زار و حقیر

از تو همه رحمتست و از من تقصیر

من هیچ نیم همه تویی دستم گیر

****

مجنون و پریشان توام دستم گیر

سرگشته و حیران توام دستم گیر

هر بی سر و پا چو دستگیری دارد

من بی سر و سامان توام دستم گیر

****

تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز

نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز

چون با تو بوم مجاز من جمله نماز

چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز

****

تا شیر بدم شکار من بود پلنگ

پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ

تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ

از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ

****

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل

****

رنجورم و در دل از تو دارم صد غم

بی لعل لبت حریف دردم همه دم

زین عمر ملولم من مسکین غریب

خواهد شود آرامگهم کوی عدم

****

گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم

چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم

غم سوی تو هرگز گذری می‌نکند


|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
seven در تاریخ : 1390/12/4/4 - - گفته است :
واقعا شعراتون زیبا بود و مرسی از وبلاگ خوبتون

<-CommentGAvator->
ممل در تاریخ : 1390/12/4/4 - - گفته است :
سلام دوست عزیز خسته نباشی.
میدونی من این پیام تکراری رفع تکلیفی سلام وبلاگتون قشنگه و از اینجور حرفا رو نمیگم...
چون بی معنی و لوس شده اینجور کامنت ها میدونی که!
میدونی من هر روز آپم و همیشه هم وبلاگ هایی که آپن رو میام نظر میدم اگر هر روزم آپ باشن با همین نوشته پیامم میام کامنت میزارم واسه حمایت بیشتر وبلاگ نویس.
واست آرزوی موفقیت و خوشبختی روز افزون میکنم...
اگه دوست داشتی و سلیقه تون گرفت شما هم سری به وبلاگم بزنین
خووووووووشحال میشم
خدانگهدار
به امید دیدارمجدد
ازطرف مدیر وبلاگ قـــــــصرکــــــــــــاغذی
مـحمد رضا صادقی




نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید